موسیقی خوراک روح است، به خصوص که از نوع «سول»اش باشد، این نوشته در مورد سینمای ایران، سینمای غرب ، موسیقی سول ، و دنیای بینظیر و تمامنشدنی انیمیشنهای پیکسار عزیز است ، دنیایی که در نوشتههای وبلاگم، از «برچسب» به «دسته» تبدیل شده است. 🙂
از دانلود «بهترین ترانههای سول و ریتم اند بلوز»ام مثل چی سرخوشم و خوشخوشانم میشود. بهترینهای قرن بیستم را در یک مجموعه قرار دادهاند و آن را روی پایرتبی گرامی شیر کردهاند با دیگران. خداوند یک در دنیا و سد در آخرت نصیبشان گرداناد. موسیقی و سیر آن در غرب واقعن از آن جنبههای حیرتانگیز پیشرفت است که اوج طلایی آن را در دهه 60 و 70 میلادی شاهد بودهایم. در این سری ، صدای خوانندههایی مثل «جیمز براون» (این یک دنیای مردانهی مردانهی مردانه است) ، دایانا راس و سوپریمز (مرا نجاتبده) ، بن ای. کینگ (کنار من بایست)، چاک بری (بر بتهوون غلبه کن ، ترانهای که بیتلز هم بازخوانیاش کردهاند)، بابی هِلمز (جینگلبل راک) و … وجود دارد.
بن ای. کینگ ، خواننده «کنار من بایست»
مسئلهای که ذهنم را به خود مشغول کرده ، این است که سیر یک موسیقی خاص یا بهتر است بگویم یک ژانر خاص از موسیقی غرب در هر زمینهای تلاش میکند که دست به تجربهآفرینی بزند و ریسک کند تا این موسیقی پیشرفت داشته باشد. این فقط مختص موسیقی نیست ، در سینما ،ادبیات ، تئاتر و هر شاخه دیگر هنریشان هم همین اصل برقرار است. چند هفته پیش که سعید سهیلی در برنامه «هفت» داشت از آثاری مثل چ.چ. و ا.د.و.ا. (نامهای این دو فیلم را به صورت مختصر مینویسم چون واقعن شرم دارم حتا نامشان را بر زبان بیاورم) دفاع میکرد و میگفت که من اسم این سینما را مبتذل نمیگذارم ، چون تعریف این کلمه را نمیدانم و …
همین دو روز پیش ، «محاکمه در خیابان» فیلم مسعود کیمیایی را تماشا کردم ،خوشبختانه به دلیل اینکه تنها سینمای شهرم سالهاست (ده سال شاید) که بسته شده است ، و من هم دیگر مشهد نیستم ،این فیلم را در سینما ندیدم، چون دیدن همچنین اثر نازل (اگر نگویم مبتذل) روی پرده سینما و در اندازههای چندین و چندبرابر صفحه تلویزیون احساس گناه بیشتری به آدم میدهد که چرا وقتش و پولش را صرف دیدن همچنین فیلمی کردهاست ، مجله سینمایی هم دیگر نمیگیرم که ببینم کیمیایی چطور به دفاع از اثرش پرداختهاست؟
چرا آنها (غربیها) بدون عجله و با رعایت اصول قضیه به جلو میروند و ما اینقدر شیشماهه به دنیا آمدهایم؟ چرا در هر سال سینمای ایران باید به تعداد انگشتان یک پا هم اثر قابل تامل نداشته باشد؟ چرا موسیقی آثار شنیداریاش از این هم کمتر است؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟
چرایی این قضیه از ابعاد متفاوتی قابل بررسی است.
آ) میتوانیم بگوییم ، موسیقی (به صورت آکادمیک) ، مال غرب است ، پس آنها چون صاحبش هستند باید در رعایت قواعد بازی هم از ما استادتر باشند ، یا چون سینما ذاتن «چیزی» غربی و آنجایی است ، پس آنها هم استفاده از آن را بهتر بلدند، مثلن اگر در هالیوود چندیدن و چند اقتباس مختلف از یک اثر مثلن میتوانم «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کرول را نام ببرم که آخرین اقتباسش را «تیم برتون» به فیلم تبدیل کرده که هنوز آن را ندیدهام یا مثلن اقتباس از ماجراهای «شرلوک هولمز» اثر «سر آرتور کونان دویل» که آخرینش را «گای ریچی»انجام داده که این یکی را دیدهام، یا بازسازی یک اثر در سالهای مختلف ، مثلن بازسازی فیلم «روزی که زمین ایستاد» (1951، رابرت وایز) که اسکات دریکسن یک بازسازی در سال 2009 از آن انجام داده است یا بازسازی فیلم «نبرد تایتانها» (1981، دزموند دیویس) که همین امسال لوییس لتریر ساختهاستش . خوب از موضوع اصلی دور نشوم. داشتم میگفتم که غربیها قواعد بازی را میدانند ، میْانند که اگر اثری علمی تخیلی در اوایل دهه پنجاه میلادی پولدرآر بوده است ، ممکن است همان ایده در قرن بیستویکم جواب بدهد.از همان اولین سال اختراع سینما ژانر وحشت وجود داشته (در غرب) و هنوز هم دارد ، چون علاوه بر سرگرمکنندگی ، پولساز هم هست که خوب هیچ عیبی هم ندارد ، حالا در ایران چه کسی توانسته بعد از «ساموئل خاچیکیان» راهش را ادامه دهد و سینمای وحشت را زنده کند؟ سینماگر از خارجآمدهای که یک فیلم هارور میسازد و اثرش بیشتر مایه خنده است تا وحشت؟ نه؟ سینمای وحشتی که بخواهد تماشاگر ایرانی را بترساند باید ایرانی باشد.
ب) میشود این طور هم گفت که ای آقا ،وقتی در ایران مافیای سینما نمیگذارد فیلمهای «واقعی» اکران شود، چه انتظاری از کارگردان و بازیگر و … دارید که بیایند و سرمایه و وقت بگذارند برای این سینما؟
پ) میشود همان تعمیم همیشگی را که همیشه بهکار میبریم ،ایندفعه هم به کارببریم و بگوییم «چی» در ایران درست و سرجایش است که سینما باشد؟ همان علتتراشی همیشگی و ایرانی که همیشه بهکار میبریمش.
ت) میشود…
ج)میشود …
چندوقتی است که بدجوری مسخ «پیکسار» شدهام ، داشتم برای بار چندم «داستان اسباببازی» را میدیدم (شاید به طور ناخودآگاه، به این دلیل که تا چند وقت دیگر ، «داستان اسباببازی 3» را میبینم و شاید دیدن نسخه اولش برای یادآوری نکتههایی لازم بوده است، نمیدانم). پیکسار از سال 1984 با ساخت یک فیلم کوتاه یکدقیقهای به اسم «ماجراهای آندره و والی ب.» (البته با امکانات لوکاسفیلم) رو به ساخت فیلمهای انیمیشن کامپیوتری آورد و تا اکنون هم این روند را ادامه داده سات، همان ظرافت در طی طریق به صورت پلهپله که درمورد موسیقی و سینمایشان مثال زدم در «پیکسار» به صورت کاملن مشخص دیدهمیشود. داستان اسباببازی، دیویدیاش ، یک ویدئوی بیستدقیقهای ضمیمه هم دارد که به چگونگی ساخت آن توسط گروه پیکسار و و در سر آن استاد «جان لسهتر» میپردازد. اینکه ساخت هر فریمش بین 4 تا 13 ساعت طول کشیدهاست، فکرش را بکنید که با بهترین کامپیوترهای آن زمان ساخته شده است، یا اینکه در پشت صحنه میبینیم که اعضای گروه پیکسار چندیدن و چندبار شخصیتهای وودی ، باز، و … را طرح زدهاند و طرح زدهاند تا به شخصیتهای کنونی برسند. کشیدن چندهزار «تابلوی فیلمنامه تصویری» (Storyboard) هم که دیگر مسئله عجیبی نیست برای ساخته شدن این شاهکار. از پیکسار بیشتر مینویسم.
یکی از تابلوهای فیلمنامه تصویری اصلی «داستان اسباببازی»
«داستان اسباببازی 3» (2010، لی آنکریچ)