شب من سحر نمودی کہ بہ طلعت آفتابی تو بہ طلعت آفتابی سزد اینکہ بی حجابی تو بدرد من رسیدی بضمیرم آرمیدی ز نگاہ من رمیدی بہ چنین گران رکابی تو عیار کم عیاران تو قرار بیقراران تو دوای دل فگاران مگر اینکہ دیریابی غم و عشق و لذت او اثر دو گونہ دارد گہے سوز و دردمندی گہے مستی و خرابی ز حکایت دل من تو بگو کہ خوب دانی دل من کجا کہ او را بکنار من نیابی بہ جلال تو کہ در دل دگر آرزو ندارم بجز این دعا کہ بخشی بہ کبوتران عقابے شعر از استاد علامه اقبال لاهوری
بایگانی ماهانه: ژوئیه 2011
شب من سحر نمودی کہ بہ طلعت آفتابی
دسته شعر
مولداوی
لمس کلاویه، با یاد هانیه، در گــــــوشهی اتاق، سالاد الویه ترک کلیشهها، حجــم زیاد غم، من در نبود تو، فی قعر هاویه عشقی بدون مرز، عشقی بدون رمز، رفتی اگرچه زود، رفتی الهیه شعرم نمیشود، یادم نمیرود، اینها بهــــانه است، کمبود قافیه
دسته شعر
در هفت چه میگذرد؟
برنامهی اینهفته ی «هفت» را متاسفانه از دقیقهی سه و چهارش دیدم، وقتی که فریدون جیرانی داشت درباره حسننیت خودش در دعوت کردن از امین تارخ به برنامه هفتهی پیشاش صحبت میکرد. برنامهای که دربارهی ورود چهرههای جوان به عرصهی سینما بود و اینکه چطور تبدیل به طعمههایی لذیذ برای فروش مجلههای زرد می شوند. در برنامهی هفتهی پیش، امین تارخ به این مسئله اذعان کرد که ای کاش کسان دیگری هم بودند که در ایران موسسهی بازیگری داشتند و می آمدند و در برنامهی هفت شرکت میکردند، اما حیف. در طول هفته هم سینمایی ها و موسسهداران به جیرانی اعتراض کرده بودند بابت همین جریان. چیز دیگری که داستان را بودارتر میکرد دعوت همزمان از پوریا پورسرخ در برنامهی کذایی بود. پورسرخ از شاگردان بازیگری موسسهی تارخ بوده است.چند بار تارخ گفت اگر شما هم نمیخواستید برای موسسهی من تبلیغ کنید، خودبهخود تبلیغ شد.
گفتم که برنامه را از جایی دیدم که جیرانی گفت ما نجابت کردیم از آقای تارخ دعوت کردیم؛ ولی فکر می کنم ایشون نجابت نداشتند. جیرانی برافروخته و عصبانی بود و من ابتدا فکر کردم سر همین قضیهی اعتراض سینماییها است. اما در ادامهی برنامه و سر نقد فیلم «قصهی پریا» که کارگردانی آن را خود جیرانی به عهده داشته فهمیدم گویا عوامل برنامه بدون آنکه جیرانی را در جریان بگذارند،مسابقهی اسمسی را پخش کردهاند با این مضمون که فریدون جیرانی در کدام حیطه کاری موفقتر بوده است؟ کارگردانی، مجریگری، روزنامهنگاری یا هیچکدام؟ {+} همانطور که گفتهشد عوامل برنامه با جیرانی هماهنگ نکردهبودند و این دلیل عصبانیت وافر او بود. در ادامه و در قسمت نقد فیلم خود جیرانی، «قصهی پریا»که مجریگری آن را مسعود فراستی برعهده داشت، فراستی به این موضوع اعتراض کرد و از عوامل خواست که سئوال اسمسی را حذف کنند و فریدون جیرانی بیشتر از اینها به گردن سینما حق دارد؟! ، خود جیرانی هم گفت می توانستند گزینهها را از بین فیلمهایاش انتخاب کنند، اما این سئوال ورود به حیطهی شخصی زندگی اوست.جدا از اینکه حرف جیرانی دربارهی حریم شخصی و … درست بوده یا نه، این مسئله مورد سئوال من است که مگر یک برنامهی زندهی تلویزیونی که تهیهکنندهی آن هم خود جیرانی است نباید برنامهریزی و هماهنگی بهمراتب بهتر از این داشته باشد؟ مگر میشود به اسم سورپرایز یا خوش مزگیهای دوستان یک برنامه از روند طبیعی خود خارج شود؟ در چنین شرایطی (و اگر جیرانی واقعن بیخبر بوده باشد) من حق را به او میدهم که عصبانی باشد.
اما از طرف دیگر خودم بهعنوان بیننده هم از او عصبانی هستم. در طول نقد فیلم قصهی پریا، فراستی فیلم را از حیث نداشتن قصهی درست و حسابی و درنیامدن شخصیت اصلی فیلم (حدیث/باران کوثری) و روایت آن مورد نقد قرار داد. جیرانی هم با بسنده به اینکه در فلان قسمت دیالوگی بود که اگر ان را حذف میکردم فیلمام بهتر میشد، یا این که شما میگویید در نیامده اما من همهی تلاشام را کردم، گویا قصد این را داشت که نشان دهد بسیار فرد نقدپذیری است. اما این موضوع خیلی مصنوعی بود، که خود فراستی هم در پایان به بینندها گفت خیلیها فکر میکردند که ما در این قسمت میخواهیم بههم باج بدهیم، اما دیدید که دیالوگ خوبی برقرار شد، چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است، رییس؟
دسته نقد سریال, درباره سینما
این والس ویَنی کوچک را دریاب
ترانهی «این والس را دریاب» (به انگلیسی: Take This Waltz) ترانهای زیبا و ماندگار و احساسی است که لئونارد کوهن آن را در سال 1988 و در آلبوم «من مرد تو هستم» خوانده است. متن این ترانه برگردان انگلیسی شعری اسپانیایی است که ان را «فدریکو گارسیا لورکا» در سال 1930 سروده است. نام اسپانیایی آن شعر Pequeño vals vienés بود که بهمعنای والس وینی کوچک است. این شعر در کتاب مجموعههای شعرهای لورکا به نام «شاعری در نیویورک» بهچاپ رسید و حاوی تاثیر و تاثرات آن دوران لورکا در آمریکا است. شعری رومانتیک دربارهی عشقی پاک که اگر ترانهی کوهن را شنیده باشید اقرار میکنید که یکی از ترانههای ماندگار خود او و دنیای موسیقی است. در این پست قصد بر آن است که دیگر بازخوانیها (کاور ورژنز) یی که از این شعر لورکا و ترانهی کوهن شده را نیز معرفی کنم. برای اینکه بهتر بتوانید با شعر و ترانه ارتباط برقرار کنید لینکی که به مقایسه هر دو پرداخته را در اینجا قرار میدهم.
و قبل از هرچیز ترجمهی متن ترانهی کوهن که آقای «عباس صفاری» انجام دادهاند :
هم اکنون در وین در تالار سالن کنسرتی با نهصد پنجره ده زن زیبا روی و شانه ای برای مرگ که سر بر آن نهد و بگرید درختی که قمریان برای مردن به آن پناه می برند و شاخه ای شکسته از صبح که همچنان در گالری یخ آونگ مانده است. این والس را دریاب این والس را دریاب این والس را که قفلی بر دهان دارد. من تو را می خواهم، تو را می خواهم تو را نشسته بر آن صندلی ی می خواهم که روزنامه مرده ای بر آن از یاد رفته باشد ،تو را در غاری می خواهم که در گل زنبق باز می شود تو را در کریدوری می خواهم که عشق هرگز از آن عبور نکرده باشد و بر بستری که ماه بر آن عرق می کند تو را درسیل اشکی می خواهم که می پوشاند رد پا رابر ماسه ها. این والس را دریاب این والس را دریاب و دستت را گرد کمر شکسته اش حلقه کن این والس، این والس، با نفس هایش که بوی برندی و مرگ می دهد و دم بلندش را در دریابه دنبال می کشد . .سالن کنسرتی در وین جائی که از دهان توهزار تعبیر گوناگون می شود با نوشخانه ای که نوجوانان در آناز گپ و گفت باز مانده اند و ( بلوز ) به مرگ محکومشان کرده است ،آه اما او کیست که با دسته گلی از اشک های تازه چیده به درون تصویر تو می خزد. این والس را دریاب، این والس را دریاب این والس را که سالهاست در احتضار است و من آنگاه تسلیم طغیان زیبائی تو خواهم شد با ویلون ارزان قیمت و صلیبم و تو رقص کنان بر برکه ی دستانت مرا خواهی برد آه عزیز دلم ، محبوبم این والس را ببر اکنون این والس از آن توست و هیچ چیز دیگری نمانده جز این والس .
اجرای لئونارد کوهن در کنسرت لندن سال 2008
اجرای به زبان اسپانیایی انریکه مورنته و لاگارتیخا نیک
اجرای بهزبان اسپانیای از آنا بلان
اجرای به زبان مجارستانی توسط زوران
پینوشت: از آقای صفاری بسیار سپاسگزارم که اجازهی گذاشتن ترجمهی شعرشان و همچنین تصویر لورکا را را در وبلاگام دادند.