0. این نقد ممکن است داستان فیلم ِ «گذشته» را لو بدهد. پس اگر فیلم را ندیدهاید، توصیه میکنم خواندن این نوشته را به بعد از دیدن آن مؤکول کنید.
1. اگر نمیتوانید فیلم را ببینید یا فیلم را دیدهاید و نیاز به متمرکزکردن افکار خود دارید میتوانید سیناپس فیلم را از اینجا بخوانید.
2. داستان فیلمهای اخیر فرهادی دربارهی دروغ، عذاب وجدان، حسّ ِ گناه، دانستن حقیقت و لو ندادن آن بوده است. اصغر فرهادی از همان فیلمنامهی ارتفاع پست نشان داد که به داستانهای اخلاقگرا علاقه دارد. بعد از آن هم با فیلمهایی که خودش کارگردانی کرد گامهای بزرگی را در این مسیر برداشت.
3. معمولن کارگردانهای بزرگی مثل فرهادی پس از موفقیتهای بزرگ جهانی مثل آنچه برای فیلم ِ معْظم ِ جدایی پیش آمد محافظهکار میشوند. یعنی سعی میکنند اگر هم مثل فیلم قبلیشان شاهکار خلق نمیکنند، لااقل چیزی که میسازند از آن کمتر نباشد. فرهادی در فیلم جدیدش این خلأ را با بهکارگیری بازیگران جهانی مثل برهنیس بژو ( آرتیست ) و طاهر رحیم ( یک پیامبر ) انجام داده است
3.1 بازیگر ایرانی ِ فیلم، علی مصفا هم با چهره و صدای دوستداشتنی و آراماش انتخاب مناسبی برای نقش احمد بوده است. بهخصوص در میان بازیگران ایرانی بازیگری که مسلّط به زبان فرانسوی هم باشد کم بوده است.
4. میخواهم نقدم را با موسیقی فیلم شروع کنم. فرهادی به طور عجیبی استاد استفاده نکردن از هیچنوع موسیقی در فیلمش است. یعنی در صحنههایی که شما بهصورت طبیعی نیازمند وجود موسیقی هستید ( وقتی یک زوج سابق که سالها از هم دور بودهاند در ماشین نشستهاند و جوّ حاکم بین آنها خیلی سنگین است، خیلی طبیعی است که یکی از آنها ضبط ماشین را روشن کند. ولی این اتفاق هرگز نمیافتد) نیز فرهادی به صورتی استادانه شما را از موسیقی محروم میکند. شما میدانید که باید برای تیتراژ پایانی و موسیقی خیلی خوب ِ اوگوئنی و یولی گالپرینه (عطش مبارزه) منتظر بنشینید تا یک شاهکار دیگر را بشنوید. تمام کارهای مشابه، در سینمای ایران تقلیدی بچهگانه از سینمای آنتیموزیکال ِ فرهادی هستند. در جدایی، بهنظر میرسد شنیدن جملهی «من فقط همین شجریانو ورداشتم» از زبان ِ سیمین، نوعی ناپرهیزی از طرف ِ فرهادی بوده است!
5. اطلاعات فیلم که به صورت قطرهچکانی در برهههای زمانی مختلف (معمولن توسّط ِ لوسی و نعیما) به ما داده میشود، عملن یک داستان جنایی ِ هیچکاکی نیستند. قصد فرهادی نهایتن این بوده که قضاوت را (مثل ِ دربارهی الی و جدایی و کمتر در چهارشنبهسوری) به خود بیننده بسپارد. این که در تمام طول فیلم چه کسی بار گناه بیشتری را به دوش میکشد. این که آیا پس از پایان تیتراژ پایانی دست ماریان، انگشت سمیر را میفشارد یا نه؟ این که بالاخره احمد به یک سمت جوب میرود یا نه؟
5.1 فرهادی به حکم ساختن فیلمی در مقیاس جهانی به خوبی نگاه غرب به ایران را به تصویر کشیده است. لوسی در جایی از فیلم به احمد میگوید: «میدونی چرا اون (ماریان) رفت دنبال این مرتیکه کثافت؟ چون قیافهاش شبیه توئه!» شباهت ظاهری، باطنی، زبانی، عملی و هرچیزی که بخواهیم تصورش را بکنیم و غرب در مورد ِ ایرانیان و اعراب متصور است. سکانس ِ قرمهسبزی (علیرغم گافی که در آن هست، یعنی ماریان نمیداند که قرمهسبزی را با چنگال نمیخورند ولی کمی قبلتر از آن احمد به لوسی و لئا میگوید این احتمالن آخرین قرمهسبزیای خواهد بود که میخورند که نشان میدهد قبل از این هم آنرا خوردهاند) جزئی از همین تفاوت فرهنگی است و من به شخصه طنز ِ آن را خیلی پسندیدم. (ماریان چنگال را به کناری مینهد و کارد را برمیدارد)
5.2. داستان فیلم ِ گذشته، از لحاظ تم و البته با داستانی متضاد شباهتهایی به فیلم ِ فرزندان (الکساندر پین، 2011) دارد. منتها آنجا زن ِ فیلم که در کماست، قبلن با مردی ارتباط داشته وشوهرش اکنون متوجه این موضوع شده است و دربارهی اینکه او را ببخشد یا نه با خودش کلنجار میرود.
5.3 در جایی از فیلم، بعد از درگیری ماریان با لوسی، (بعد از اینکه ماریان فهمیده این لوسی بوده که ایمیلهای عاشقانهی او و سمیر را به سلین فوروارد کرده، (هرچند این ارسال، نقشی در خودکشی سلین نداشته)) احمد به او میگوید یادش باشد که این او بوده که آن ایمیلها را نوشته است. ما با هر اطلاعاتی که از لوسی، ماریان و نعیما میگیریم یک گام خودمان را به گناهکار بودن ِ سمیر و ماریان نزدیکتر میبینیم، ولی در سکانس نهایی، چند درصد ما با سمیر و با جملهی آخرش همذاتپنداری نمیکنیم؟ هر کدام از این افراد در یک چرخهی گناه، دروغ، یا پنهانکردن حقیقت ( و در همهی موارد برای رسیدن به نفع شخصیشان) مقصر هستند. بارانی که در سراسر فیلم به صورت وحشتناکی میبارد گویا فقط برای این نازل میشود که کثافت گناه افراد فیلم را (مثل آرزوی ِ تراویس بیکل در راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976) پاک کند.
5.3.1 احمد شخصیتی است که من مایلم به جای استفاده از صفت سفید، از واژهی بیرنگ برایش استفاده کنم. احمد در دو برهه از فیلم، ناخواسته با دادن اطلاعاتی (آنچه از لوسی شنیده را به ماریان میگوید و بالعکس) سبب افتادن کل ماجرای فیلم در آن چرخهی وحشتناک میشود. شاید تنها گناه احمد این است که زیادی خوب است. شغل احمد را وقتی با آن رفتار عالی، فؤاد (با بازی ِ بینظیر ِ الییــِس آگوئیس) را آرام میکند یک روانشناس، یک مشاور، یا یک نویسنده حدس میزنیم.
6. فرهادی استاد دیالوگنویسی است. اگر بعد از دیدن فیلم این نکته به ذهن خطور میکند که چرا دیالوگهای فیلم خیلی خاص نیستند بخشی از آن به افتادن معنی از فرانسه به فارسی بازمیگردد. برای همین دیالوگی از نوع «یه جا جوب گشاد میشه» این همه طرفدار پیدا میکند.
7.فیلم با نمایی از احمد و ماریان در فرودگاه شروع میشود و با نمایی از سمیر و سِلین در بیمارستان پایان مییابد. شاید اگر جبر ِ فلسفی روند داستان نمیبود حضور مکگافین ِ سلین کارکرد بیشتری مییافت. ولی بوی عطر سمیر که منجر به گریهی سلین میشود را نمیتوان به تصویر نکشاند. (چهقدر زیباست شباهت این صحنه به صحنهی مشابهی از فیلم پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا، 1972) ، وقتی که مایکل برای دیدن پدرش به بیمارستان میرود و متوجّه میشود که محافظهای پدرش را پلیس به خانه فرستاده است. او تک و تنها بر بستر پدر حاضر میشود و به پدرش قول میدهد که از او محافظت میکند. دُن کورلیونه هم درحالیکه در کماست اشک میریزد.)
داستان در کشاکش ِ تودرتوی روایت، داستانی سرراست از رابطه و علاقهی دو زوج ِ سابق به هم است. چیزی که چندبار توسّط سمیر به ماریان گوشزد میشود. میتوان به کشیدن چارتهایی از روابط افراد فیلم کار را کمی پیچیده کرد، ولی نهایتن این فیلم داستان دو زوج ِ اصلی فیلم است.
8. گذشته، فیلم ِ یکبار دیدن نیست. چند بار برای دیدنش به سینما بروید. به آپاراتچی محترم گوشزد کنید قبل از اتمام تیتراژ ِ پایانی چراغها را روشن نکند، در سکانس آخر غرق شوید، گریه کنید و خود را به موسیقی گالپرینهها بسپارید و پس از بیرون آمدن از سینما به این فکر بیافتید که خلّاقیت، داستانگویی و قدرت ِ بیان حد و مرزی ندارد.